پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ |۱۰ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 12, 2024

ارکان تحول را اصولی چون متکی بودن به نصوص، نگاه به تراث گذشتگان، انضباط فقهی و نگاه به آینده تشکیل می‌دهد و چنانچه به این مقوله‌ها توجه نداشته باشیم تحولی صورت نخواهد گرفت.

عضو جامعه مدرسین، استاد سطح عالی و خارج حوزه، محقق و پژوهشگر حوزه، حجت‌الاسلام‌ والمسلمین ابوالقاسم علی‌دوست در گفت و گو با سرویس علمی- فرهنگی مرکزخبر حوزه، ادوار فقه، جایگاه فقه سنتی و فقه جواهری و نیز ارکان تحول در حوزه را تشریح کرد.

آنچه می‌خوانید پاسخ این استاد حوزه به سئوالات خبرنگار ما است.

*قبل از این که وارد بحث شویم، لطفاً مفهوم و موضوع فقه را توضیح دهید؟

در دوران معاصر، فقه چهار کاربرد دارد: گاهی فقه بخشی از دین را گویند؛ یعنی احکام خمسه واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح که از آن به شریعت نیز تعبیر می‌کنند « البته شریعت بمعنی الاخص در مقابل کل دین که شریعت بمعنی الاعم می‌باشد».

گاهی فقه، به مجموعه مسایلی که کاشف از شریعت باشد گفته می‌شود به عنوان مثال: می‌گویند: عروةالوثقی یا تحریرالوسیله، کتاب فقهی است، توضیح‌المسایل، یک متن فقهی می‌باشد، یعنی کاشف از شریعت است، که حاصل تلاش‌ فقها، می‌باشد.

گاهی تعریف فقه به معنای دانشی که عهده‌دار کشف شریعت می‌باشد بیان شده است و این دانش در کنار اصول فقه، کلام و تفسیر قرار می‌گیرد که دانش فقه نیز دارای موضوع، محمول و هدف می‌باشد.

گاهی هم فقه به معنای عملیات استنباط است، مانند درس خارج فقه که در این شیوه، استاد عملیات استنباط را به شاگرد یاد می‌دهد، البته به نظر من، استعمال فقه به معنای خود شریعت دقیق نیست، بلکه باید گفته شود: دانشی که کاشف شریعت است یا مجموعه مسایلی که حاصل این دانش است و یا خود عملیات استنباط را فقه گویند.

اما اینکه، موضوع فقه چیست؟ باید ببینیم فقه، در کدام معنا به کار برده می‌شود، وقتی موضوع مطرح می‌شود بیشتر، «دانش» مطرح است، بنابراین فقه را باید به معنای «دانش فقه» در کنار «دانش اصول»، «دانش کلام» و «دانش تفسیر» فرض کرد و بعد برای آن موضوع قرار داد. از قدیم گفته شده است که موضوع فقه، عمل انسان است یعنی کارکرد انسان را مد نظر قرار می‌دهد و احکام آن را بیان می‌کند، البته بر این گفته، اشکالی وارد شده است که بعضی از گزاره‌های فقهی، عمل انسان را مدنظر قرار نمی‌دهد، مثلاً می‌گویند: «مسجد مالک است»، یک گزاره فقهی است. شاید با کمی تسامح این مساله قابل حل باشد، چون بالاخره، به عمل انسان مربوط می‌شود، یعنی اگر انسانی نبود، عملی نداشت، یا در عمل خود آزاد بود، گزاره «مسجد مالک است» معنا پیدا نمی‌کرد. وقتی، مالکیت مسجد معنا پیدا می‌کند که مرتبط با عمل انسان باشد.

*فقه از چه ادوار تاریخی تشکیل شده است و ویژگی بارز هر دوره چیست ؟

سلیقه‌ها درباره ادوار فقه، مختلف است، این طور نیست که یک بسته ثابتی در این پیوند، داشته باشیم، مرحوم گرجی، کتابی در این زمینه نوشته است که البته بی‌نقد نیست، ولی متن آماده‌ای را در این کتاب ارائه داده و ادوار فقه را به 9 دوره تقسیم می‌کند، که شامل: «عصر تفسیر و تبیین، عصر محدثّان، عصر آغاز اجتهاد، عصر کمال و اطلاق اجتهاد، عصر تقلید، عصر نهضت مجدد مجتهدان، عصر پیدایش مذهب اخباریان، عصر جدید استنباط و عصر حاضر می‌باشد و برای هر کدام ویژگی‌هایی بیان می‌کند که مهمترین ویژگی هر دوره، در نامگذاری آنان مشهود است، مثلا وقتی عصر تفسیر و تبیین گفته می‌شود، منظور آن، دورانی است که فقهای شیعه، کلمات حضرات ائمه‌(ع) را تفسیر یا ترجمه می‌کردند و این همان، فقه آنان را تشکیل می‌داد یا خود حدیث را در متن فقهی، قرار می‌دادند، پس در عصر تفسیر و تبیین از اصول پیچیده اجتهاد، خبری نیست، ولی در عصر محدثان، دوره تفکر حدیث‌گرایی و حدیث محوری شروع می‌شود، در دوره اول که احادیث، نقل شده است، در عصر دوم، محدثانی به وجود آمده‌اند که بر اساس محوریت حدیث، فقه را به مکلفین ارائه می‌دهند و کمتر از عقل و اصول شناخته شده اجتهاد، استمداد می‌گیرند و به فقاهت می‌پردازند در واقع در این عصر، احادیث جمع‌آوری، تبویب و مدیریت می‌‌شود و همین مدیریت کردن حدیث، یک دوره از ادوار فقه را تشکیل داده است.

در عصر سوم، فعالیتی فراتر از مدیریت احادیث، صورت می‌گیرد به خصوص به وسیله عقل، و دوره اجتهاد آغاز می‌شود، فقیه، در این دوره درگیر متن حدیث نیست، بلکه تصرفات جدی در متن می‌کند، خارج و فارغ از متن احادیث، مسایلی را مطرح می‌کند.

عصر چهارم، عصر کمال و اطلاق اجتهاد می‌باشد عصر سوم، آغاز اجتهاد است، در دوره بعد، خودش را باز می‌کند و جریان علمی تولید می‌کند و از نظر گستره، حوزه‌های مختلف و شئون آدمی را در نظر می‌گیرد فقیهان زیادی به این جرگه وارد می‌شوند و فروع زیادی در این خصوص مطرح می‌شود.

دوره پنجم «دوره تقلید» نامیده شده است، ابهت، عظمت و سطوت شیخ طوسی‌(ره) بزرگان بعد از او را تا دوران ابن ادریس (متوفای 592) تحت تاثیر قرار داده است و فقها، بیش از صد سال، از شیخ طوسی، تقلید کردند، ولی ابن ادریس این سطوت را شکست و این سد را برداشت.

البته بنده موافق نیستم که این دوره را دوره تقلید بنامیم، زیرا وقتی تاریخ این دوره را بررسی می‌کنیم می‌بینیم در همین دوره، فقهای نامداری چون: ابن زهره، امین الاسلام طبرسی و ... حضور داشتند و نمی‌توان آن را، دوره تقلید نامید، تحقیقی که در مورد فقهای دوره بین شیخ طوسی و ابن ادریس و همچنین فقهای صد سال قبل از شیخ طوسی و صد سال بعد از ابن ادریس داشتم، تفاوت چندانی در آرا و نظریات آن‌ها ندیدم و کسانی که این نامگذاری (عصر تقلید) را انجام داده‌اند، بیشتر تحت تاثیر حمله‌های ابن ادریس، قرار گرفتند که البته باید گفت، کاش این حمله‌ها وجود نداشت. در عصر ششم بعد از عصر تقلید، مجدداً، مجتهدان به اجتهاد می‌پردازند و فقهای توانمندی پا به عرصه می‌گذراند. عالمانی چون علامه، محقق، شهیدین، محقق ثانی و فقیهان بزرگ دیگری، نهضت مجدد مجتهدان را به وجود ‌آورند.

البته چون من، عصر پنجم را با این عنوان تقلید، قبول ندارم، عصرششم را عصر جدی و محسوس مجتهدان درفقه می‌دانم، نه عصر نهضت مجدد مجتهدان.

عصر هفتم، عصر پیدایش مذهب اخباریان است، بین عصر محدثان و عصر اخباری‌ها، تفاوت‌هایی وجود دارد، درست است که در عصر محدثان، اخبار، محور می‌باشد، اما کسی به عقل و اصول فقه حمله نمی‌کند، ولو اینکه در عصر محدثان، اصول فقه محدود بود، اما در نهضت اخباری‌ها، بسنده‌کردن به اخبار می‌باشد نه اینکه اخبار، محوریت داشته باشد، یعنی اینکه ما یک «نه بزرگ» به همه چیز، حتی به قرآن بگوییم، چون که به خیال اخباری‌ها، قرآن، ظاهر و باطن دارد و ما آن را درک نمی‌کنیم و در نتیجه به اخبار اقبال می‌کنیم. تا جایی که یکی از نویسندگان اخباری، در آن عصر می‌نویسد:«کتب اصول فقه، کتب ضلال است»!

عصر هشتم؛ گویا سنت الهی است که باید هر جریانی ضد خودش را در خود پرورش دهد و در واقع در درون شکم اخباری‌ها، عصر جدید استنباط شکل می‌گیرد، که با دوران اخباری‌ها مقابله می‌کند. علمایی چون مرحوم وحید بهبهانی و صاحب جواهر (شیخ محمد تقی نجفی) به این دوره تعلق دارند در این دوره، علما، اخبار را به هر قیمت قبول نمی‌کنند.

اخبار کتب اربعه، که در دوره اخباری‌ها، علی الاطلاق، قطعیت داشت، در این دوره علی‌الاطلاق، قطعی نیست. در این عصر، احساس نیاز به اصول عملیه و اجماع پیدا می‌شود و جایگاه خودش را پیدا می‌کند. در کتاب جواهر الکلام، اجماع گاهی سند، گاهی مرجّح، گاهی ظهورساز و گاهی ظهورشکن، بیان می‌شود.

مثلا اگر اجماعی، ضد خبری باشد، از آن اجماع استفاده می‌شود. گاهی اجماع به عنوان «مرجّح» است، یعنی اگر دو خبر، تعارض کردند، یکی از صحنه خارج می‌شود، به عبارتی در این دوره اجماع با شئون مختلف، جایگاه خود را به دست می‌آورد در حالی که در دوران اخباری‌ها، دچار بی‌مهری قرار می‌گرفت.

بعضی می‌گویند چون، اجماع را اهل تسنن بوجود آورده‌اند پس به درد نمی‌خورد، اما فقها به اجماع و عقل جایگاه دادند.

عصر حاضر که عصر نهم نامیده می‌شود، از شیخ انصاری‌(ره) (اوایل قرن سیزدهم) به بعد، به ارزش‌های مذهب اخباری‌ها نیز نگاه دارد و این‌گونه نیست که نسبت به اخبار، بی‌اعتنا باشد اما به استنباط، توجه ویژه‌ای دارد این عصر، بر تراثی عظیم، تکیه دارد. ما شیخ انصاری‌(ره) را به عنوان یک میراث‌گذار و مورّث عظیم به حساب می‌آوریم و عصر حاضر، متکی به آن تراث است، تراثی که گذشتگان قبل از این دوره، از آن محروم بودند.

این مطالب، ادوار فقه را به صورت اختصار، بیان می‌کند، البته این موضوع می‌تواند به عنوان پایان‌نامه خوب برای دانش‌پژوهان مورد فعالیت قرار گیرد و آن را به عنوان یک مساله مهم، از مسایل «فلسفه فقه» مورد پژوهش قرار دهند، چون این بحث از نظر ساختار، در ساختار فلسفه فقه قرار می‌گیرد. به عنوان مثال دانش‌پژوهان می‌توانند، متد اجتهاد صاحب جواهر را روش‌شناسی کنند، افراد رقیب و مخالف وی را چه از مدرسه اصولی‌ها و چه از مدرسه اخباری‌ها، شناسایی کرده و تاثیر هر کدام را بررسی کنند. این بحث در زمینه تحقیق، بحث گسترده‌ای می‌باشد.

*در سخنان خود به مرحوم صاحب جواهر اشاره کردید، صاحب جواهر با چه هدفی جواهر را به رشته تحریر در آورد؟

صاحب جواهر در جایی نقل می‌کند: «من اهل تبلیغ بودم و برای تبلیغ به مناطق عشایری عراق می‌رفتم و برای بیان مساله فقهی، ناچار بودم کتاب‌های متعددی را از شیخ طوسی، شیخ صدوق و شیخ مفید با خود ببرم و مسایل را برای مردم قرائت کنم.

به فکر افتادم که فتاوای فقها را یادداشت کنم و یادداشت را با خود ببرم به جای حمل بیست کتاب، یک دفتر یادداشت سبک و مدیریت شده، با خود داشته باشم».

این هدف، هدف مقدسی است، برخوردار از حسن فاعلی و حسن فعلی می‌باشد. صاحب جواهر یک مساله‌گوی محض نیست، بلکه یک مساله فهم است و خودش صاحب نظر می‌باشد، می‌گوید: «به این فکر افتادم که یادداشت‌ها را گسترده کنم» چون لذا با آن هدف الهی، یک چنین موسوعه 43 جلدی را به یادگار می‌گذارد که تا زمان خودش، چنین موسوعه‌ای در فقه نوشته نشده بود.

*چگونه اصطلاح فقه جواهری معروف شد؟

من قبل از حضرت امام‌(ره) کسی را ندیدم که اصطلاح ماندگار و ماندنی «فقه جواهری» را به کار ببرد و این بیان از ابداعات حضرت امام‌(ره) می‌باشد.

شکی نیست کسی که اندیشه‌های حضرت امام‌(ره)، عملکرد و گفته‌هایش را مدنظر قرار دهد، متوجه خواهد شد منظور حضرت امام‌(ره) از فقه جواهری، یعنی فقه منضبط یا فقه پویا و به عبارت دیگر یعنی فقهی که بر منابع چهارگانه (کتاب، سنت، اجماع و عقل) تاکید دارد.

* فقه جواهری، چه پیوندی با فقه سنتی دارد که امام راحل‌(ره) بر آن تاکید داشتند؟

در اندیشه فقهی صاحب جواهر، نمی‌توان آمیختگی منابع چهارگانه و مباحثی مثل استحسان، قیاس و مصالح مرسله، پیدا کرد. این یک ویژگی‌ در فقه جواهری است که طبیعتاً مرادف با فقه سنتی می‌باشد.

ویژگی دیگر صاحب جواهر این است که بر دو بال تتبع و تحقیق متکی است، تتبع، یعنی از یک سو صاحب جواهر افکار و انظار را می‌بیند و خود را بی‌نیاز از سائر افکار و انظار نمی‌داند. از سوی دیگر متکی بر تحقیق می‌باشد، یعنی هم نقد آن تراث و منابع و هم ابداع نظریه‌پردازی و نوآوری را به هم آمیخته است و این از ویژگی‌های فقه جواهری به شمار می‌آید.

در فقه سنتی ما، نیز تتّبع و تحقیق کاملاً مشهود است، مثلا در کتب شیخ انصاری‌(ره)، که او را یک فقیه سنتی می‌دانیم و متن او هم یک متن سنتی است این ویژگی‌ به چشم می‌خورد.

ویژگی دیگری که حضرت امام‌ برای فقه جواهری بیان کرد: «فقه جواهری و متکی به زمان و مکان» است، یعنی آن فقهی که ناظر به حوادث واقعه باشد.

فقهی که مسایل نو پدید را دنبال می‌کند و پاسخ در خور و قابل اجرا برای مسایل جدید، جست‌وجو می‌کند به عبارتی آن انرژی‌ها و توانایی‌های نهفته در منابع چهارگانه را کشف می‌کند، مثلاً نقش عقل را بررسی کند و ببیند کارایی‌هایی که عقل دارد، چیست؟ طوری نشود که با عقل تعارف کند. مثل مهمانی که به او تعارف می‌کنیم و بعد درب را ببندیم. مرحوم صاحب جواهر، در فقه جواهری خود، بسیاری از اوقات از عقل و روح شریعت استفاده می‌کند و این مسئله، پویایی فقه را به دنبال دارد.

پیوند فقه جواهری با فقه سنتی، به عنوان دو نهاد و دو اصطلاح از هم جداناپذیر هستند. بنده به عنوان یک طلبه، سه کتاب با عنوان «فقه و عقل»، «فقه و عرف» و «فقه و مصلحت» در راستای همین گسست منابع اصیل از منبع‌نماها نوشته‌ام که در این رابطه می‌تواند کمکی به پژوهشگران باشد.

*همان‌گونه که می‌دانید لزوم تحول و بازنگری در فرآیند آموزش و پژوهش در حوزه، مدتی است که مورد توجه قرار گرفته است با توجه به نگاه بزرگان به حفظ فقه سنتی و لزوم صیانت از آن و نیز پاسخگویی به نیازهای روز، تحول در حوزه چه مفهومی را باید دنبال کند؟

در این سوال یک پیش فرض موجود است و آن لزوم تحول می‌باشد، به نظر من، خود این پیش‌فرض گرچه از واضحات است، ولی متاسفانه، گاهی تصور بعضی‌ها این است که همچون ضرورتی احساس نمی‌شود. مخالفین این امر، می‌گوید: چه نقصی در فقه ما وجود دارد که تاکید بر تحول می‌کنید، فقه از نظر متد، خیلی پیشرفته است، از نظر منابع بسیار غنی می‌باشد از نظر فقیهان متکفل استنباط در همه دوران، است، پس بنابراین مطرح کردن تحول برای چیست؟ یا می‌گویند ما برای تحول دیر به دنیا آمده‌ایم، دیگران تحول را صورت داده‌اند، اما من چنین فرضی را ندارم، عقیده‌ام این است که ما اگر زود به دنیا نیامده باشیم، دیر به دنیا نیامدیم.

فقه دانش بشری است، نمی‌خواهم بگویم چون دانش بشری است، پس مقدس نیست. منظورم از بشری به معنای اصطلاح غربی‌ها نیست، یعنی دانشی است که حاصل تلاش فقها است بر خلاف خود شریعت که قول و عمل معصوم است و فرآیندی از طرف خداوند می‌باشد، ولی فقه فرآیند و حاصل تلاش فقها می‌باشد، بنابراین نیازمند تحول است، منتهی، تحول، به معنای تکامل.

ما گاهی اوقات تحول و دگرگونی می‌بینیم، اما ارتجاعی است، مثلا برنامه خوبی، در حال اجرا است کسی می‌آید و برنامه خوب را دست‌کاری می‌کند، متحول می‌کند، اما به گذشته بر می‌گرداند یعنی در واقع آن را خراب می‌کند اگر ساختمانی را خراب کنیم تحول کرده‌ایم، اما تحولی که عقب گرد نباشد.

*تحول متکامل دارای چه ارکانی باید باشد؟

رکن اول تحول، متکی بودن به نصوص می‌باشد منظور از نصوص، آیات قرآن و روایات است. هیچ تحولی را فارغ از نصوص نمی‌پذیریم، همچنان‌که تحول باید متکی به تراث گذشتگان باشد فقیهان ما، قرن‌ها زحمت کشیده‌اند تا حوزه به این جا رسیده است، تلاش‌هایی شده که گاهی اوقات شنونده فکر می‌کند افسانه است این دو نکته، تکیه گاه و شالوده تحول می‌باشد.

نکته بعد اینکه از نظر فرآیند و ادامه کار، تحول باید الزاماً بر اساس انضباط فقهی باشد، یعنی شیوه‌های شناخته شده و تجربه شده گذشتگان، نباید مورد غفلت واقع شود.

رکن چهارم، تحول، باید نگاه به آینده داشته باشد، حضرت علی‌(ع) می‌فرمایند: «العقلُ یُمَلِّکُکَ الزّمان و الْهَوی یَستَعْبدُکَ الزّمان»، الحدیث ج 2 ص 309 «عقل، تو را مالک زمان می‌کند و هوا و هوس تو را بنده زمان می‌کند».

کسی که مدعی تحول متکامل است، باید، نگاه به حوادث آینده داشته باشد و با بهره‌مندی تعریف شده از خرد و عقل به عنوان حجت باطن و ام‌الحجج، به یک تحول متکامل دست بزند.

بنابراین ارکان تحول متکامل را به عناصری چون «نصوص، متون، انضباط فقهی و نگاه به آینده (مسایل نوپدید) استوار می‌دانم.

*تغییر در متون درسی و یا شیوه تدریس، تا چه حد مورد توجه است، آیا اصولا این امر، ضروری است یا نه؟

تغییر در متون درسی و در شیوه تدریس ضروری است برای اینکه اولا، متون درسی ما را معصوم‌(ع) ننوشته است، بله، اگر معصوم‌(ع) این کتب را نوشته بود، کار تمام بود و نیاز به تغییر نداشت، حال که متون درسی ما را غیر معصوم‌(ع) نوشته معنایش این است که می‌توان متونی عمیق‌تر، علمی‌تر و فارغ‌ از بعضی مناقشات، بوجود آورد، هم‌چنانکه در شیوه تدریس گذشتگان با اتکاء به تلاش، حکمت و بصیرت شیوه‌ای متکامل ارائه داد.

باید این نکته را در نظر داشت، وقتی می‌خواهیم متن را تغییر دهیم جایگزین آن کامل‌تر از متن سابق باشد، چون صرف تغییر، برای ما موضوعیت ندارد، در تغییر به دنبال متکامل شدن هستیم و تا به یک متن افضل و اکمل نسبت به متن گذشته نرسیدیم، نباید نسبت به تراث حاضر، بی‌مهری نشان دهیم.

بنابراین باید این متون را مثل شیر مادر بدانیم و خوب بخوانیم، البته اگر به یک تغییر متکاملی رسیدیم، جایگزین کنیم، بدون اینکه تعصبی از خود نشان دهیم.

اما در رابطه با تغییر شیوه تدریس، باید عرض کنم، شیوه تدریس فعلی، شیوه تراث بشری علمای ماست. نه از عصمت برخوردار است، نه مستقیم از طرف خداوند آمده است، ولی انصافا، شیوه‌ای کهن ولی در عین حال به روز است. از نظر عمر، کهن،، ولی از نظر پاسخ‌گو بودن به روز است.

در دنیای امروز، مراکز تحقیقی زیادی وجود دارد، اگر شیوه‌های تدریس حوزه را با مراکز علمی دنیا مقایسه کنید، هم از نظر فرآیند و هم از نظر، ‌شیوه پیشرفت حوزه را به وضوح می‌بینید.

به این بیان که: جوشش از درون است، ارتباط وثیقی بین استاد و شاگرد برقرار می‌شود، شاگرد تعبّد به گفته استاد ندارد و خیلی راحت در بحث استاد مشارکت می‌کند و هیچ امتیازی، دست استاد نیست.

یکی از نقد‌هایی که بر شیوه استاد‌محوری، از طرف علمای حوزه مطرح شد این بود که می‌گفتند؛ شما با این کار، امتیازاتی را به استاد می‌دهید که ممکن است بعداً خوب جواب ندهد.

در تدریس فعلی حوزه، مشکلات استاد محوری، وجود ندارد که نمره، دست استاد باشد و امثال ذلک.

اگر بناست تغییری صورت گیرد، باید زیبایی‌ها و ویژگی‌های متد فعلی، مدنظر گرفته شود و معایب هم برطرف گردد که این یک، تغییر متکامل می‌شود.

بنابراین باید در این مسئله احتیاط کرد، چون یک ضرورت خطیر است، از این جهت که تغییری حاصل شود ضروری و خوب است، اما خطر است چون که ممکن است، هر نوع بی‌احتیاطی ما را به یک تغییر مرتجعانه برگرداند.

*فقه به عنوان محور اساسی تحصیل در حوزه تا چه حد، به تحول نیاز دارد؟ آیا کتب فقهی را پاسخ‌گوی نیازهای جامعه می‌دانید؟

ما با چند گزینه مواجه هستیم، یک نظریه این است که «فقها کم کار کرده‌اند و کارهای زیادی مانده است»؛ «فقها خیلی کارکرده‌اند و کار چندانی باقی نمانده است». این قول به نظرم خیلی بی‌انصافی و ساده‌اندیشی است بلکه باید گفت:«فقهای ما زیاد کار کرده‌اند ولی کار زیادی روی زمین مانده است»، این گزینه درست است. امروز ما با صدها مسئله جدید مواجه هستیم که باید با تکیه بر همان هنجارهای شناخته شده اجتهاد، جواب آنها را به دست آوردیم به نظرم در این سی سال خیلی خوب کار شده است و نباید به علمای معاصر در این زمینه خرده گرفت.

گاهی اوقات یک موضوعی که در متون گذشته ده خط با حذف تکرار، بیان شده بود، امروز در آن موضوع، ششصد صفحه تحقیق نوشته شده است، یا موضوعی که فقهای گذشته، درباره آن شرح و بسط نداده‌اند، امروز محققین درباره آن هزار صفحه بحث کرده‌اند.

*چه شیوه‌ای را برای تدوین و تدریس فقه پیشنهاد می‌کنید؟

من معتقدم اصول فقه ما، یک دفترش نوشته شده است و هنوز دو دفتر آن مانده است، اگر فقه بخواهد پویا و ماندگار باشد، باید دو دفتر دیگر در اصول فقه، نوشته شود، ما بیشتر مسایل اصول فقه را به عنوان اینکه وظیفه کسی که نص را می‌فهمد تدوین می‌کنیم، در حالی که دفتر دومی لازم است تا تعهدات مبیّنان نصوص یعنی حضرات معصومین‌(ع)) را عنوان کند که چگونه بیان می‌کردند و چه تعهداتی دارند.

مسایل زیادی تحت عنوان «فلسفه فقه» مطرح می‌باشد فلسفه فقه در واقع نه فقه، نه اصول فقه و نه قواعد فقه است بلکه یک دانش مستقلی است باید بر پایه فلسفه فقه، همزاد، همسان و همسو با اصول فقه، اجتهاد صورت گیرد و این نیاز به بحث جداگانه دارد.

*آیا در خصوص روان‌سازی فقه و آموزش شیوه استنباط احکام فقهی به جای پرداختن به متون سنگین می‌شود، در مقطع سطح عالی کتب دیگری تدریس ‌شود؟

من مخالف هستم که به طور مطلق متون روان، جایگزین متون سنگین شود.

ما یک مشکلی که داریم، عدم ارتباط با تراث است، یعنی طلبه و دانش‌پژوه، مرتبط با تراث گذشتگان نیست، گاهی شخص، دکترای تفسیر دارد. تفسیر نمونه، تفسیر نور را خوب می‌فهمد، ولی مجمع‌البیان، جوامع الجامع، المیزان و کشّاف را نمی‌فهمد.

این را من به آفت و آسیب قطع ارتباط با تراث تعبیر می‌کنم. همین مدل، در فقه نیز پیاده می‌شود شخص، رساله، تحریرالوسیله و عروةالوثقی را فی‌الجمله می‌فهمد، ولی جواهر، ریاض و کشف اللّثام را نمی‌فهمد.

وقتی متون آموزشی را سبک و روان کردیم، توان را از طلبه خواهیم گرفت و هیچ قدرت فهمی، به او نمی‌دهیم.

*یعنی حذف قسمت‌هایی از کتب فعلی را در سطوح عالی لازم نمی‌دانید؟

یعنی من با همه ارادتی که به مکاسب و رسایل دارم، موافق حذف بخش‌هایی از آنها هستم.

اما باید کسانی این کار را انجام دهند که این متون، برای آن‌ها هضم شده باشد، مطالب در دستشان باشد، نگاه متکامل داشته باشند، پژوهشگر و اهل قلم باشند و هنجارهای شناخته شده تالیف را بدانند طبیعتا افرادی با این ویژگی‌ها، می‌دانند کجای متن باید حذف شود و کجا را بایدنگه داشت.

*با توجه به این مسائل لزوم کاربردی شدن مباحث فقه در جامعه، با بهره‌مندی از متون فعلی، آیا روش‌های اجرایی شدن احکام فقه را در جامعه مطلوب می‌دانید؟

در این سی‌ سال تلاش مسئولان نظام بر این بوده است که این روش‌ها مطلوب باشد و این مساله قابل انکار نیست، اما اگر مطلوب به معنای «کافی» و یا استفاده از تمام آن توانایی‌ها باشد، اینطور نیست.

امیدواریم، هم حوزه‌ در ساحت علمی، یعنی کشف احکام، هم مسئولان در ساحت عمل و اجرای احکام مکشوف، بتوانند به مقدار لازم قدم بردارند.

گفت‌وگو: ابوطالب متقی

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha